گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲۵

 

زندگی افسرد فال شوخی سودا زنید

انتخاب عالم آشوبی ازین اجزا زنید

چند چون‌ گرداب باید بود محو پیچ و تاب

بر امید ساحلی چون موج دست و پا زنید

بر فروغ شمع بیداد نفس تیغ است و بس

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲۶

 

کامجویان اندکی بر مطلب استغنا زنید

یک تغافل برخیال پوچ پشت پا زنید

غنچه دارد لذّت سربستهٔ عیش بهار

لب اگر آید بهم ‌بوسی بر آن لبها زنید

سیلی امواج وقف خانه بر دوش حباب

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲۷

 

همتی‌ گر هست پایی بر سر دنیا زنید

همچو گردون خیمه‌ای در عالم بالا زنید

خانه‌پردازی نمی‌باید پی آرام جسم

این غبار رفته را در دامن صحرا زنید

نیست ساز عافیت در محفل‌گفت و شنود

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode