گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵

 

جور دیدم تا بدید آن خسرو خوبان که من،

عاشقم، وز من بپوشانید رخ چندان که من،

در غمش دیوانه گشتم، بی رخش مجنون شدم

سر به صحراها نهادم، فاش گردید آن که من،

خوف بدنامی ندارم، بیم رسواییم نیست

[...]

اوحدی
 
 
sunny dark_mode