گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۸

 

آن که دل برد و ز غمزه چون سنانش می نهد

عشق جانم می شکافد، در میانش می نهد

باد کز کویش وزد، مشتاق را بندد همی

هم به زنجیری که بر اشک روانش می نهد

می نهم بر آستانش چشم و می میرم ز شرم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
sunny dark_mode