گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۲

 

دل‌برا در آرزویِ رویِ شهر آرایِ تو

عمر من بگذشت و من نگذشتم از سودایِ تو

گر مرا آن دست رس باشد که بادِ صبح را

دامنت بگرفتمی افتادمی در پایِ تو

بر گذرگاهِ تو می‌خواهم که در خاکم نهند

[...]

حکیم نزاری
 
 
sunny dark_mode