گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۹

 

مرهم تیغ تغافل خون خود را خوردن است

بخیه این زخم، دندان بر جگر افشردن است

باده انگور کافی نیست مخمور مرا

چاره من باغ را بر یکدگر افشردن است

از سبکباری گرانجانان دنیا غافلند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۰

 

در بیابانی که خارش تشنه خون خوردن است

پای در دامن کشیدن گل به دامن کردن است

رزق ما چون شبنم از رنگین عذاران چمن

با کمال قرب، دندان بر جگر افشردن است

چون صدف دامن گره کردن به دامان گهر

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode