گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹۹

 

بسکه بی‌لعل تو رفت از بزم عیش ما نمک

می‌زند بر ساغر می‌خندهٔ مینا نمک

داغ شوقت زِیرمشق منت هرپنبه نیست

اشک خودکافیست‌گر خواهدکباب ما نمک

جسم راحت خواه و دل جمعیت و عمر امتداد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۰

 

غیر خاموشی نداردگفتگوی ما نمک

تا به‌ کی بر زخم خود پاشد لب ‌گویا نمک

سیر باغ حسن خواهی از حیا غافل مباش

در دل آب است آنجا سخت ناپیدا نمک

جاده‌ها چون زخم بی‌چاک‌ گریبان نیستند

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode