ظاهر شده است اینجا معدن جود و کرم

قبلۀ ما روی دوست قبلۀ هر کس حرم

کی توان از خلق پنهان گشتن آنگه درملا

مشعله در دست و مشک اندر گریبان داشتن

جان درین ره نعل کفش آمد بیندازش ز پای

کی توان با کفش پیش تخت سلطان آمدن

جنگ سلطانیست اینجا تیرباران چشم دار

کان عروسی‌ها بود کانجا شکر باران شود

از عتاب سایه همچون دوست در نتوان رمید

جان بباید دادن و چون سایه بیجان آمدن

حیرت اندر حیرت است و بستگی در بستگی

گه یقین گردد گمان و گه گمان گردد یقین