سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۳۳
خواست تا عیبم کند پروردهٔ بیگانگان
لاغری بر من گرفت آن کز گدایی فربهست
گرچه درویشم بحمدالله مخنث نیستم
شیر اگر مفلوج باشد همچنان از سگ بهست
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۴۸
ای بلند اختر خدایت عمر جاویدان دهاد
وآنچه پیروزی و بهروزی در آنست آن دهاد
جاودان نفس شریفت بندهٔ فرمان حق
بعد از آن بر جملهٔ فرماندهان فرمان دهاد
من بدانم دولت عقبی به نان دادن درست
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۵۳
در جهان با مردمان دانی که چون باید گذاشت
آن قدر عمری که دارد مردم آزاد مرد؟
کاستینها تر کنند از بهر او از آب گرم
فیالمثل گر بگذرد بر دامنش از باد سرد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۷۶
دوستان سخت پیمان را ز دشمن باک نیست
شرط یار آنست کز پیوند یارش نگسلد
صد هزاران خیط یکتو را نباشد قوتی
چون به هم برتافتی اسفندیارش نگسلد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴۷
ملکداری با دیانت باید و فرهنگ و هوش
مست و غافل کی تواند؟ عاقل و هشیار باش
پادشاهان پاسبانانند خفتن شرط نیست
یا مکن، یا چون حراست میکنی بیدار باش
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴۸
پادشاهان پاسبانانند مر درویش را
پند پیران تلخ باشد بشنو و بدخو مباش
چون کمند انداخت دزد و رخت مسکینی ببرد
پاسبان خفته خواهی باش و خواهی گو مباش
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۷۵
گر بدانستی که خواهد مرد ناگه در میان
جامه چندین کی تنیدی پیله گرد خویشتن
خرم آنکو خورد و بخشید و پریشان کرد و رفت
تا چنین افسون ندانی دست بر افعی مزن