ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۵
ای خواجه به سوی حق ز دنیای مجاز
چون برگردی نماند این بیشی و ناز
بنگر که دوکس چون زرهی برگردند
آنکس که بود پیش ز پس ماند باز
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۶
یک ذره ز خاک پای آن ماه طراز
گر زان که به دستت افتد ای محرم راز
در چشم تر انداز که پیش از من و تو
گفتند نکویی کن و در آب انداز
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۷
ای آن که به حسن و حسن صوتی ممتاز
زیبد که کنی بر همه عالم ناز
تو بهتری از یوسف و داود بلی
داود نداشت حسن و یوسف آواز
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۸
دور از رخ دلگشایت ای مایه ناز
معذورم اگر نموده ام دیده فراز
تاریک شد است بی تو بر من عالم
در تاریکی دیده چه پوشیده چه باز
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۳
بر من چو در وصل تو کردند فراز
ای کاش اجل کند به سویم پرواز
بی روی تو ام چه بهره از کام جهان؟
بی زلف تو ام چه حاصل از عمر دراز؟
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۴
بر قرص جو خودم بود دست دراز
گو سفله به نان گندم خود میناز
کی از دگری ناز کشد در عالم؟
آن را که همین به بینیازست، نیاز
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۵
عشق است که چرخ را برآمد به فراز
وز کوتاهی کرده خرد پای دراز
هرچند که داده هر دو را بال، قضا
ماهی با مرغ، کی شود همپرواز؟
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۶
نتوان ز قضا گریختن با تک و تاز
با چرخ چه چاره از جدل کردن ساز
گیرم که شود ناخن تدبیر دراز
نتوان گره ستاره را کردن باز
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۷
خوش نیست زبان رمز را قصه دراز
این نغمه خوش است، لیک در پرده ساز
بگذار که پوشیده بود گوهر راز
نقصان صدف بود دهن کردن باز
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲
گه در غزلم سخن کشد جانب راز
گاهی بقصیده میشود دور و دراز
نازم برباعی سخن کوته کن
تا باز شود بحرف لب بندد باز
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۹
در سایة سرو قدت ای مایة ناز
از بهر وصال دل حسرت پرداز
خواهم شبکی چون شب هجران بیصبح
با فرصتکی چون سر زلف تو دراز
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۶
آن در مسجد که جستهام حق ز نماز
وین گوشهنشین که گشتهام محرم راز
اینها همه دام و مکر و تزویر بود
جز می مخور و بغیر معشوق مباز
حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۶
در راه خطیری که نشیب است و فراز
کورانه به پای خفتهٔ خویش مناز
تو مور ضعیف و صید معنی ست شگرف
مگشا پر پشّه را به جولانگه باز
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱
آن دست که بود کوته از زلف تو باز
بشکست و شکسته بهتر آن زلف دراز
در گردن من چرا بباید بستن
دستی که نبود جز بدامان تو باز
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲
ای دوست گداز یار بیگانه نواز
نازی زتو و جهان جهان عجز و نیاز
آتش بدلم زنی و گویی که مسوز
بینی که همی سوزم و گویی که بساز
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۱
عقل و دل و دین بستم از آن زلف دراز
بر رخ در فردوسم از آن خال فراز
ای دانه تو گندم آدم خواره
وی سنبل تو خوشه خرمن پرداز
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۲
زاهد چو به گردن افکنی گاه نماز
شاره میزر چو خر سر افسار دراز
یک پاردمت نیفکند حلقه به حلق
صدر انکی ار زآسمان افتد باز
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۳
ای بر به وجود عاریت مرکب ساز
تا کی متصرفانه این توسن تاز
روزی سه چهاری چو سوار خر غیر
... دو پای خود به یک سو انداز
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۶ - اوحدی مراغه ای
چون دوستی روی تو ورزم به نیاز
مگذار به دست دشمن دونم باز
گر سوختنی است جان من هم تو بسوز
ور ساختنی است کار من هم تو بساز
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۷۵ - سحابی استرابادی قُدِّسَ سِرُّه
مطلوب حقیقی تو با تست متاز
هر سو به هوای مطلبی چند مجاز
گر بر سر افلاک شوی مسند ساز
ترسم که همین مقام را جویی باز