گنجور

رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » آیینهٔ روشن

 

ز کینه دور بود سینه‌ای که من دارم

غبار نیست بر آیینه‌ای که من دارم

ز چشم پرگهرم اختران عجب دارند

که غافلند ز گنجینه‌ای که من دارم

به هجر و وصل مرا تاب آرمیدن نیست

[...]

رهی معیری