گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰

 

عیدی چنین، که زاهد، اندوه دین ندارد

ناید ز دل که ما را، اندوهگین ندارد

مردم به عید قربان، در عیش و من به حسرت

کان حسرت شهادت، عیدی چنین ندارد

صورت نبسته فرهاد، کارش، وگر نه شیرین

[...]

عرفی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۸

 

نامم هوس نگین ندارد

نظمم چو نفس زمین ندارد

همت چه فرازد از تکلف

دامان سپهر چین ندارد

هستی جز شبهه نیست لیکن

[...]

بیدل دهلوی