گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۳

 

نگه خون شد به چشم دیدنی کو

دل آتشخانه شد گل چیدنی کو

زخوی فتنه هر ساعت به رنگی

ادب را جرأت پرسیدنی کو

سخنها دارم اما بی دماغم

[...]

اسیر شهرستانی