گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۹

 

صبح شو ای‌شب‌که خورشید من‌اکنون می‌رسد

عید مردم‌ گو برو عید من اکنون می‌رسد

بعد از اینم بی‌دماغ یاس نتوان زیستن

دستگاه عیش جاوید من اکنون می‌رسد

می‌روم در سایه‌اش بنشینم و ساغرکشم

[...]

بیدل دهلوی