گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸

 

دیده ام پژمرده و حیران گل رویم هنوز

آب فرصت رفت و مشتاق لب جویم هنوز

شد خزان و بلبل از قول پریشان باز ماند

من همان دیوانه مرغ بی محل گویم هنوز

دوش دستم راه دل گم داشت از مستی، ولی

[...]

عرفی