گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶

 

گره در کام دل از بخت زبون نگشاید

گره از رشتهٔ ما سحر و فسون نگشاید

سینه بر تیغ مزن، یک نگه از دوست طلب

که ز هر موی تو صد چشمهٔ خون نگشاید

آن که می کفت منم کار فروبسته گشای

[...]

عرفی