گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

از جان بدود دل غم خالت برون نرفت

وز دیده این سواد بسیلاب خون نرفت

از چاک سینه ام بدرون سر نهاد اشک

وز سینه ام حرارت سوز درون نرفت

از حسن الفتیست که گر رفت کوهکن

[...]

فضولی