گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۴

 

از دم تیغ غم او هر نفس خون می‌خورم

کس نمی‌داند که من این باده را چون می‌خورم

همت عالی به مردن تشنه لب راضی‌تر است

کاسهٔ آبی که من از دست جیحون می‌خورم

در دل شوریدهٔ من قوت شادی نماند

[...]

سعیدا