×
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲
چشمم از گریه چو در ورطه خون میافتد
راز پنهان دل از پرده برون میافتد
به ختم آن زلف نگون است و مرا در ره عشق
هرچه میافتد ازین بخت نگون میافتد
بیتو گم شد اثرم وز غم تو در عجبم
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹
از دیده ی من چو دل برون می افتد
عالم بر روی موج خون می افتد
دانی ز چه در عشق تو رسوا گشتیم
تنگست دلم شوق برون می افتد