گنجور

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

زد سر زلف خود آن دلبر که اکنون دل ببر

هر که جان دارد به تن از دست اوچون دل ببر

دلبری آموخت لیلی از نگار من که گفت

پرده را از روی بردار وز مجنون دل ببر

از غم زلفت دلم در قید حسرت شد اسیر

[...]

بلند اقبال