گنجور

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

هرچه آید بسر ما همه از دوری تو است

بانگ رسوائی من نیز ز مستوری تو است

این خماری که مرا بر سر سودا زده است

نشئه غمزۀ آن نرگس مخموری تو است

عاشق سیب ز نخ را نبود درمانی

[...]

غروی اصفهانی