گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

طبیب من ز هجر خود مرارنجور می‌دارد

مرا رنجور کرد از هجر و از خود دور می‌دارد

چو عذری هست در تقصیر طاعت می پرستان را

امام شهر گر دارد مرا معذور می‌دارد

به باطن گر ندارد زاهد خلوت نشین عیبی

[...]

محتشم کاشانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴۴

 

مرا پاس ادب زان آستان مهجور می دارد

ترا تمکین و ناز از صحبت من دور می دارد

نباشد حسن را مشاطه ای چون پاکدامانی

به قدر شرم، رخسار نکویان نور می دارد

لب میگون و چشم مست او را هر که می بیند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴۵

 

چه پروا داغ من از دیده های شور می دارد؟

چه باک از دامن افشانی چراغ طور می دارد؟

از ان لبهای نو خط می توان پوشید چشم، اما

دل مجروح ما حق نمک منظور می دارد

زدل بردن نگردد سیر در ایام خط خالش

[...]

صائب تبریزی