گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

ای دوست مرا غمت چو موئی کرده است

صدگونه بلا از تو برون آورده است

گفتم که مگر غم تو من می خوردم

می در نگرم غمت مرا می خورده است

سید حسن غزنوی
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۶۲

 

شمع آمد و گفت: جان من پُردرد است

زین اشک که آتشم به روی آورده است

دی شهد همی خوردم و امروز آتش

تا درد همو خورد که صافی خورده است

عطار
 

کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۰ - کتابه عمارت لاهور

 

بکرسیت رفعت قسم خورده است

که مثل تو دوران نیاورده است

کلیم