گنجور

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

بس که از تاب نگاه تو ز آسودن رفت

باده چون رنگ خود از شیشه به پالودن رفت

این سفال از کف خاک جگر گرم که بود؟

دست شستیم ز صهبا که به پیمودن رفت

خیز و در دامن باد سحر آویز به عذر

[...]

غالب دهلوی