گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۵

 

همین دانسته چشمش جای می خون خوردن عاشق

نمی داند نگاهش دیدن از نا دیدن عاشق

فلاطون را به جوش آورد در خم همچو جوش می

چه شد طفل است (و) خوابش می برد در دامن عاشق

دو عالم گر رود بر باد ایمایی نمی داند

[...]

اسیر شهرستانی