گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

خونخوار چشم تو که ره مرد و زن زده ست

هر شب به خوابگاه من ممتحن زده ست

من خاک راه بوسم و از خود به غیرتم

آه از صبا که بوسه ترا بر دهن زده ست

دل دامنت گرفت و رها چون کند کسی

[...]

امیرخسرو دهلوی