گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷

 

ز ننگ عافیت بازم دل شرمنده می سوزد

نه از دل گریه می جوشد، نه بر لب خنده می سوزد

چراغ روشن است ازعشق او درمجمع هستی

کز آواز فروغش می گدازد بنده، می سوزد

نه تنها عشق سوزد، ساکنان ملک هستی را

[...]

عرفی