گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

کشته خنجر عشق است دل زنده ما

غرق جمعیت او وقت پراکنده ما

بخیه بر وصله پیوند کسان کم زده ایم

دست تجرید بود بخیه کش ژنده ما

گر بخندیم مکن عیب که چون غنچه بود

[...]

جامی