گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۶

 

چنین آفت نصیب از طبع راحت دشمن خویشم

اگر یک دانهٔ دل جمع‌ کردم خرمن خویشم

چو گل از پیکرم یک غنچه جمعیت نمی‌خندد

به صد آغوش حیرانی بهم آوردن خویشم

به وحشت سخت محکم‌ کرده‌ام سر رشتهٔ الفت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۷

 

غبار عجز پروازی مقیم دامن خویشم

شکست خویش چون موج ‌است هم بر گردن خویشم

درین مزرع‌ که جز بیحاصلی تخمی نمی‌بندد

نمی‌دانم هجوم آفتم یا خرمن خویشم

سراغ رنگ هستی در طلسم خود نمی‌یابم

[...]

بیدل دهلوی