×
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۱۱
برآن می داردم همت که از افغان دهن بندم
ز سنگ سرمه سدی پیش یأجوج سخن بندم
گرفتم نیست در پیراهن من چاک رسوایی
ز مشت خون خود چون گرگ تهمت را دهن بندم
ز جوی شیر روشن ساخت راه قصر شیرین را
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط در منقبت حضرت شاه اولیا علی مرتضی روحی و ارواحنا فداه
ز جان چگونه دل خویش را به تن بندم
ز دوست چون دل خود را به خویشتن بندم
چرا ز یزدان خاطر به اهرمن بندم
که بست طرف ازین سلطنت که من بندم