×
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۹
ای نور تو شمع بزم مردم گشته
در نور تو ذرات جهان گمگشته
این پرتو حسن تست کز پرده برون
افتاده و مهر و ماه و انجم گشته
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۰
شوخی که رهم در طلبش گمگشته
بیگانه ز من ز طعن مردم گشته
فریاد که بیشتر ستم میکندش
آنرا که سزاوار ترحم گشته
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۱
در وادی عشقت دل من گم گشته
آئین تو دلجوئی مردم گشته
من بهر تو گریانم و تو بهر کسان
از گوشه لب گرم تبسم گشته
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۲
ای قلزم سرگرم تلاطم گشته
شورانگیز محیط و قلزم گشته
هر ساعتی از تو هر زمانی در تو
صد موج پدید گشته و گم گشته
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۳
ای ز آب و هوای دیر مردم گشته
صد رنگ ز دور چرخ انجم گشته
این مشت گل تست که در کوی مغان
گه ساغر و گه سبو و گه خم گشته
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۴
ای گشته جماد و باز مردم گشته
صد مرتبه پیدا شده و گم گشته
امروز این تن که پروریش از گندم
فرداست که خاک و خاک گندم گشته