×
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۸
هر ذره مدان ز خود کمش می بینم
هر مور به دست، خاتمش می بینم
هر قطرهٔ شبنمی که بر روی گل است
بالله که من جام جمش می بینم
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۹
شوخی که بری ز عالمش می بینم
معنی است ولی در آدمش می بینم
تا جای به چشم خویش دادم او را
چون مردمک دیده گمش می بینم
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۰
چشمی که از او دو عالمش می بینم
روزش حیران و شب نمش می بینم
خاصیت چرخ را گرفته چشمم
دایم به لباس ماتمش می بینم