گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۵

 

از پریشانی نه سرگردان چو کاکل می‌شوم

غنچه‌ام هرگه پریشان می‌شوم گل می‌شوم

نیست در بی‌رحمیش حرفی، همین در کشتنم

او تحمل می‌کند من بی‌تحمل می‌شوم

خار خشکم باغبانا آتشی بر من بزن

[...]

سعیدا