گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

از جور فلک خون به دلم افتاده

وز غم به دو پای در گلم افتاده

ای دوست میان این همه دشمن و دوست

بی وصل تو من بس خجلم افتاده

جهان ملک خاتون