گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

گریه‌ام دید و چو گل از خنده آن مهوش شکفت

در خزان پیریم آخر بهاری خوش شکفت

دل به خونریز من آن سرو سهی را می‌کشد

غنچهٔ بختِ مرا آخر گلی دلکش شکفت

تا رخش دیدم به مستی جانم از حسرت بسوخت

[...]

اهلی شیرازی