گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۱

 

دو ساعد تو که آیین هر دو هست یکی

به خون خسته دلان کرده اند دست یکی

کرشمه های تو شد رهنمون عشوه گران

که رخ گشاد یکی و نقاب بست یکی

ز قید عشق تو بیم است مرغ وماهی را

[...]

جامی