گنجور

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۴۰

 

درداکه قرار از دل سرمستم رفت

خون شد دلم و امید پیوستم رفت

بر بوی وصال او نشستم عمری

او دست نداد و جمله از دستم رفت

عطار