گنجور

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۸

 

ز عشق تو نرهیدم که گفت رست دروغ

چرا کنند چنین تهمتی بدست دروغ

که گفت دل بسر زلف دیگری بستم

خداش در نگشاید چنانکه بست دروغ

که گفت با دیگری بود مست و می در دست

[...]

فیض کاشانی