گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

گل لاف ن با رخ آن سرو قد زد است

باد صباش نیک بزن گو که به زده است

زد پای بر سرم شدم از خود چو آن بدید

در خنده رفت و گفت که بختش لگد زده است

این دل به عاشقی نه از امروز شد علم

[...]

کمال خجندی