×
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷
چند گویی که بیا تا بر وزانت برم
تا ز تو دور کند مکرمتش احزان را
تو که ناموزونی خیز و ببر وزان شو
من که موزون شدهام تا چکنم وزان را
۲ بیت
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۲ - شکایت از فلک پر نکایت که اژدهاوار گرد عالمیان حلقه کرده و همه را به دایره تصرف خود درآورده بر یکی زخم زند و بر دیگری زهر افکند نه هیچ از دست رفته را با وی دست ستیز و نه هیچ از پای افتاده را از وی پای گریز
ببین دم سردی باد خزان را
ببین رخ زردی برگ رزان را
۱ بیت