گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۸

 

اشکم از پیری به چشم تر پریشان می‌شود

صبحدم جمعیت اختر پریشان می‌شود

می‌دهد سرسبزی این مزرع از ماتم نشان

دانه را از ریشه موی سر پریشان می‌شود

یک تپیدن پرده بردارد اگر شور جنون

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۹

 

طرهٔ او در خیالم ‌گر پریشان می‌شود

از نفس هم دل پریشانتر پریشان می‌شود

ای بسا طبعی ‌که در جمعیتش آوارگی‌ست

شعله از گل‌کردن اخگر پریشان می‌شود

از شکست خاطر ما هیچکس آگاه نیست

[...]

بیدل دهلوی