گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۵

 

دل چو خون شد ناز اشک پرده در نتوان کشید

منت خشک اینقدر از چشم تر نتوان کشید

آتش از آتش تواند برد نرد سوختن

جز محبت در دلم نقش دگر نتوان کشید

ما کجا دست گریبان پاره کردن از کجا

[...]

اسیر شهرستانی