گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

با رقیب آمد و این غمکده را در زد و رفت

در نزد آتش غیرت به دلم در زد و رفت

جست برقی و به جان طمع آتش زد و سوخت

دی که ساغر زده از کلبهٔ من سر زد و رفت

آتشی سر زد و شدشمع طرب خانهٔ دل

[...]

محتشم کاشانی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

چنگم از زلف به دل آن بت دلبر زد ورفت

بود شهبازی وخود رابه کبوتر زد و رفت

آن مه چارده آیا ز کجا کردطلوع

که ز رخ طعنه به خورشیدمنور زد ورفت

که بدآن ترک وچه کین داشت که ناگه ز کمین

[...]

بلند اقبال