گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

چه شد که از همه جا بوی درد می آید

زهر که می شنوم آه سرد می آید

ز گریه کور شدم وه که دل نشد بیدار

ازین گلاب که بر روی زرد می آید

قرار نیست درین چشم هرزه گرد هنوز

[...]

بابافغانی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

چو بیرون از چمن آن سرو یکتا گرد می آید

به دامن گیریی او بوی گل چون گرد می آید

چو دزدان کرده خود را شمع در فانوس زندانی

مگر در بزم رندان آن مه شبگرد می آید

به احسان داد حاتم دشمن خود را سرافرازی

[...]

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۴

 

ز رنگ چهره ام بوی بهار درد می آید

نفس تا می کشم از سینه آه سرد می آید

جویای تبریزی