گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

تفت این دل گرم از دم سردم همه شب

شد سرخ ز خون چهره زردم همه شب

صد شربت درد بیش خوردم همه شب

ایزد داند که من چه کردم همه شب

مسعود سعد سلمان