گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۶

 

هوشم سوی یار ناجوانمرد بماند

بی عارض گلگونش رخم زرد بماند

گفتم که مگر دردم ازاین دل بشود

بازی بازی دل بشد و درد بماند

سید حسن غزنوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۰

 

صدرا، دل دشمن تو در درد بماند

بدخواه تو با رنگ رخ زرد بماند

خصم تو ندیدیم که ماند بسیار

هرگز مگر این خصم که در نرد بماند

اوحدی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۴

 

در عشق اگر از کشته شدن مرد بماند

تا روز قیامت رخ او زرد بماند

دوزخ به از افسردگی صحبت خامان

ای عشق مهل کاتش ما سرد بماند

گردی است تر ابر دل از این سوخته خرمن

[...]

اهلی شیرازی