گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴

 

شاهد ما گر سر زلف معنبر بشکند

قدر روز افزون کند بازار عنبر بشکند

زلف او سر راست از بهر شکست کار ماست

گر شکست ما بجوید زلف را سر بشکند

دانه خالش که باز اندیشه او چون کنم؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

محتسب با ساغر می گرد مرا سر بشکند

با کم از سر نیست ز آن ترسم که ساغر بشکند

تا شنیدستم که دل بشکسته دارد دوست دوست

من بموئی بسته ام دل تا مکرر بشکند

ای مساعد کوکب آن جانی که جانانش ستد

[...]

نیر تبریزی
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷ - عبدالحمیدجان

 

عنبر زلف کژت بازار عنبر بشکند

قیمت لعل لبت سودای گوهر بشکند

با قد شمشاد سوی باغ گر آری گذر

زانفعال قامتت شاخ صنوبر بشکند

در ره عشقت شدم خاک و ولی ترسم از آن

[...]

طغرل احراری