گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۷

 

آهم گره‌گشاست مدد می‌توان گرفت

نومیدیم رساست رصد می‌توان گرفت

از تیغ عشق خون مکافات می‌چکد

داد وفا ز اهل حسد می‌توان گرفت

تسلیم جوست خوی فراموشکار من

[...]

اسیر شهرستانی