گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲

 

من بلبل آن گل که گلابش همه خون است

مرغابی آن بحر که آبش همه خون است

خونم به گلو ریز که بیمار محبت

آشوب نشانست و به آبش همه خون است

دیوانه ی عشقیم که این شاهد سرمست

[...]

عرفی