گنجور

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۵

 

دور ازتو فارغ نیستم از درد و تب روز و شبی

از عشق روی ومویتو دارم عجب روز و شبی

خورشید چون آید بودروز و شود شب چون رود

داری ز چهر و طره تو در روز و شب روز وشبی

چون ظلمت ونورجهان باشد ز موی و روی تو

[...]

بلند اقبال