گنجور

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۶۷

 

دل خون کن اگر سَرِ بلای تو نداشت

جان بر هم سوز اگر وفای تو نداشت

گرچه دل و جان هیچ سزای تو نداشت

کفرست همی هرچه برای تو نداشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۱۰۰

 

جان دردو جهان کسی بجای تو نداشت

دل دیده براه، جز برای تو نداشت

یا رب سگ نفس را به صد درد بسوز

کاین ناکس بیوفا وفای تو نداشت

عطار
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

شاها چو فلک عُلسو رای تو نداشت

پایاب ستیزه جفای تو نداشت

با پای تو گرچه شد بسی دست آویز

هم دست بداشت زانک پای تو نداشت

ظهیر فاریابی